Wednesday, April 25, 2012

روانشناسي عشق...بخش نخست


بخش اول:بررسي عشق از ديد افلاطون،فرويد و اريك فروم

شايد اكثريت بر اين باور باشند كه آلفرد كينزي نخستين سكسولوگيست  كه بر مبناي آزمايش معروفش،بايسكشوال بودن اكثريتي از جامعه را مطرح كرده است.خب مي توان اين را بخشي از حقيقت دانست.آزمايش معروف تخصيص يك رده ي آزمايشي از 0 تا 6 بود بر اين مبنا كه 0 يعني دگرجنسگراي مطلق و 6 يعني همجنسگراي مطلق.بين اين دو  گرايش به هم جنس و جنس مخالف به طور نسبي بالا و پايين است.نتيجه ي آزمايش نمو دار زير است كه خود گوياست:



اما كينزي شايد اولين كسي نباشد كه مساله دوجنسگرايي طيف وسيعي از مردم جهان را كشف كرده است.افلاطون معتقد بودانسان،موجودي دو جنسي است و هر فرد،در عين حال هم نر است هم ماده!و بعدها خدايان به كيفر گناهي مرموز،انسان را به دو قسمت تقسيم كردند.افلاطون جستجوي اين دو نيمه ي گمشده را براي رسيدن به وحدانيست و اصل گسيخته شده ي خويش را عشق مي نامد.

عشق،انسان را از حالت رخوت خارج كرده،حركت مي دهد و فعاليتهاي زندگي را معمولا به طور ناگهاني،جهت دار مي كند.عشق در زندگي اكثرزنان،نقش اول و غالب را دارد.به ندرت اتفاق مي افتد كه زنان به خاطر عشق،آماده ترك تحصيل،حرفه و خانواده نباشند.اما در مردان غالبا اگر با سكس همراه نباشد  طولاني و پايدار نيست،به اين معنا كه عشق،نقش اول زندگي اكثر مردان نيست.عموما اين گونه گفته مي شود كه مردان،برون گرا،عقلاني،فعال و متمايل به تسلط و چيرگي،وزنان،احساسي،درونگرا،منفعل و عاطفي هستند.

در مطالب پيشين،به بحث مفعول و فاعل و زيستن در ساختار يك جامعه ي فاعل محور و زن ستيز،سنت و واپس گرا اشاره ي كافي شده است.جاي بحث نيست كه چطور نوع زندگي در يك جامعه مرد سالار زنان را از حركت باز مي دارد و مردان را به عنوان يگانه فاعل صاحب اختيار،باز مي شناساند و به مدد رسانه ها و اهرمهاي اجتماعي،اين نگاه را باز توليد مي كند.جنبش فمينيسم شايد در طول تاريخ،تنها نقطه اي باشد كه الناسيون ناشي از تحكيمهاي نظام سرمايه داري را بر زنان  پس  راند.به هر حال،،فرويد عشق را اساسا پديده اي جنسي مي دانست و همه ي اختصاصات آن را،"تصعيد و پالايش غريزه جنسي"به حساب مي آورد.در نظريه ي فرويد چنين مي آيد:
  •         هنگامي كه انسان به تجربه دريافت كه عشق جنسي،بالاترين خوشي ها را ايجاد مي نمايد و در نتيجه خرسندي جنسي مظهر همه كامراني ها مي گردد،به ناچار به دنبال آن شد كه در مدار جنسي خوشي هاي بيشتري به دست آورد و اين لذت سكس را،هسته ي مركزي زندگي اش بنا نهد.
در حقيقت در نظر فرويد،چيزي مثل "وحدانيت دو جنس"،"يكي شدن عاشق و معشوق"،مزخرفي بيش نيست!چنان كه در بحثي راجع به عشق انتقالي چنين مي گويد:

  • ·        عشق،پديده اي غير عقلاني است.گرفتار عشق شدن،آدمي را به سطحي نابهنجار مي كشاند.همواري با كوري محض در برابر واقعيات همراه است و وسواسو گونه از دوران كودكي،به نوجواني و جواني كشيده شده است!
اما در ادامه مسير،به اريك فروم مي رسيم.فروم معتقد است اين نگاه فرويد،مبني بر اينكه تنها تنش جسمي ناشي از فعل و انفعالات شيميايي بدن،سكس  است،صحيح نيست.او هدف تمايلات جنسي را از ميان برداشتن دردهاي اين چنيني مي داند(تنشها) و معتقد است سكس  و تمايلات سكسي نيز بايد همچون تنفس،غذا خوردن،خوابيدن به هنگام برآورده شود.همانگونه كه مي دانيم اصلي ترين مشكل زوجهاي دگرجنسگرا،مساله ي سردمزاجي زنان و ناتواني روحي-جنسي مردان است.اما مطالعات چند سال اخير نشان مي دهد كه علت اصلي اين مشكلات نه در بلد نبودن تكنيكهاي درست سكس،بلكه علت اصلي،منع ها و محدوديتهاييست كه از طرف جامعه بر هر دو جنس تحميل مي شود(عرفي-فرهنگي).

فروم مساله ي جدايي را يكي از مسايل محوري انسان مي داند.لحظه ي احساس جدايي،معمولا سخت ترين لحظه ها براي هر انساني است.مي گويد:

  • ·        در پاسخ به اين سوال كه چگونه بر جدايي غلبه كنيم و بر زندگي انفرادي خود فائق آييم و به يگانگي برسيم،بشر در طول تاريخ چندين مدل پاسخ داده است.پرستش حيوانات،قربانيهاي بشري،فتوحات نظامي،غرق شدن در تنعم و تن پروري،آفرينش هنري،عشق به خدا و يا عشق به انسان.اين جوابها هر يك تاريخ فلسفه و دين را نكامل بخشيده اند و براي هر انساني،پاسخ به اين سوال بدون شك در گرو ميزان فرديتي است  كه بدان رسيده است.
در نظريه فروم عناصر اساسي عشق عبارتند از:

  1.       دلسوزي:چنان كه به وضوح در عشق مادر به فرزند ديده مي شود
  2.      احساس مسئوليت:پاسخ آدمي به احتياجات انسان ديگر
  3.   احترام:در صورت وجود آن،احساس مسئوليت،به سلطه جويي و تملك ديگري نخواهد انجاميد.
  4.       دانايي:چراغ و راهنمايي براي دلسوزي و احساس مسئوليت

از ديد فروم،عشق مادر تقريبا بي قيد و شرط است چراكه دوست داشتن نوزاد از آنجا مي آيد كه كودك از خود مادر است و درون او پرورش يافته است.اما عشق پدر،بي قيد و شرط نيست.عشق پدرانه حالتي مشروط دارد.چنانكه شروط از جانب فرزند به سرمنزل مقصود پدر نرسد،عشق زايل مي شود.آزمايشات گوناگون اين را تاييد مي كنند كه كودك  تا 6 ماهگي چيزي به نام پدر را نمي شناسد و فقط مادر در او حس شادماني مي آفريند.اما بعد از 6 سالگي كودك،به عشق پدر،راهنمايي و حكمراني او محتاج مي شود.سرانجام انسان به جايگاهي مي رسد كه خود پدر يا مادر مي شود.
  • ·        عشق در مرحله ي نخست،وابستگي به يك شخص خاص نيست بلكه بيشتر نوعي نگرش و جهت گيري عاشقانه نسبت به جهان است نه تنها يك فرد.اگر انسان فقط يكي را دوست بدارد و نسبت به ديگران بي اعتنا باشد،پيوند او ديگر عشق نيست،يك نوع وابستگي،همكاري يا خودخواهي گسترش يافته است.

در انتهاي بخش نخست انواع عشق را بر 5 دسته تقسيم مي شود:

  1.     عشق برادرانه:عشق افراد برابر است و به يك نفر،محدود نمي شود
  2.       عشق مادرانه:عشق با ناتوانان است و به يك نفر،محدود نمي شود
  3.   عشق جنسي:شوق فراوان به آميزش كامل كه به يك نفر محدود مي شود و شايد پر چالش ترين انواع عشق باشد
  4.     عشق به خود
  5.    عشق به خدا


1 comment:

  1. خیلی مطلب جالبی بود آقای دگرباش!
    راستی لینک هم شدین
    بوووس

    ReplyDelete