Wednesday, April 25, 2012

روانشناسي عشق كامل!

روانشناسي عشق...بخش دوم(آخر)


كارن هورناي روانشناس ديگري است كه بر اعتقادات فرويد،انتقاداتي را وارد مي داند.
  • ·       در هر صورت،تجربه نشان مي دهد كه ارتباط بين محبت و تمايلات جنسي هميشگي و دائمي نيست.به نظر من،محبت،پديده اي كاملا جدا از تمايلات جنسي است.گاهي تمايلات جنسي وجود دارند بي آنكه محبتي در ميان باشد و گاهي محبتي بي سكس در ميان است.گاهي اين بر آن وگاهي آن بر اين اثر مي گذارند.يكديگر را تقويت و يا تضعيف مي كنند اما در نهايت اين ها،دو مقوله ي متفاوت هستند.
وضعيت فيزيكي و جسماني افراد و ساختار بيواوژيك و سيستم هورموني انسانها شبيه هم نيست.بعضي افراد به طور ذاتي تمايلات جنسي شهواني قويتري نسبت به ديگران دارند.كيفيت روابط جنسي هم فاكتور موثري است.يكي از مقوله هاي كار كارن هورناي بررسي افراد عصبي است.عصبي به اين معنا كه شخص،تمام روابط را تنها از دريچه ي سكس مي نگرد و ارضاي اين نياز معمولا حالتي اضطراري-هميشگي دارد.اين افراد عموما فقط به دنبال تخليه خويش هستند.بروز اين مساله در بين افراد عصبي معمولا به دو گونه ظاهر مي شود:
  1.       به صورت ميل افراطي و اجباري به نزديكي و سكس
  2.      به صورت پرهيز و خودداري افراطي از آن
هورناي افراد عصبي را به سه گروه كلي تقسيم مي كند:

گروه اول با يك حالت ولع و عطش سيري ناپذير و اجباريمداوم به دنبال ارضا شهوت و تمايلات جنسي خود هستند و از حلاتشان مي توان فهميد كه احساس نا امني رواني و بي پناهي مي كنند.اين گروه اگر براي مدتي امكان تخليه شهوت خود را نداشته باشند فوق العاده مضطرب و عصبي مي شوند

گروه دوم در عين اينكه تمايلات شهواني شديد و اجباري دارندبه علت ترمزهاو مشكلات دروني خود،عملا قادر به تماسهاي جنسي نيستند،با اين وجود با يك حالت بي تفاواتي به هر كسي و هر تايپي،گرايش شهواني دارند.

گروه آخر در امور جنسي و كلا هرگونه تماسي با انسانها،ترمزهاي روحي و رواني شديدي دارند و بي اختيار و به طور اجباري به خودارضايي(مساله خود ارضايي در مطلبي جداگانه بررسي خواهد شد) روي مي آورند و كم كم از دفع شهوت به وسيله ي خود ارضايي بيشتر لذت مي برند.

شخص عصبي از طريق دفع شهوت،هم يك غريزه بيولوژيك را ارضا مي كند و هم يك مساله ي عصبي را دفع!

عشق در روانشناسي مزلو جايگاهي بسيار رفيع دارد.او معتقد است اگر ما نتوانيم عشق را آموزش دهيم،آنرا بفهميم،تعميم دهيم جهان در خصومت و بدبيني غرق خواهد شد.
مزلو معتقد است محور اصلي توصيف  عشق بايستي ذهني يا پديدارشناختي باشد تا عيني و رفتاري.به طور كلي تمام افراد جهان را مي توان به سه گروه تقسيم كرد:
  1.      زيبا
  2.      شايسته
  3.    جذاب
اما حالا مي خواهيم برسيم به مختصات يك عشق كامل و سالم كه فقط در افراد خوئدشكوفا يا نخبه يا دگرباش وجود دارد.(بديهي است كلمه ي دگرباش فراتر از بحثهاي جنسي است).عشق خودشكوفا يا نوع بي گرايش به آن دارد كه به طور كامل و با حالت تسليم،بدون احتياط يا دريغ يا حسابگري هاي از نوع "به اين سادگي تسليم نشو"،"بگذار به دست آوردنت سخت باشد"،"نبايد زياد از تو مطمئن باشد"،"خودت را سريع و بيش از حد تسليم نكن"،"اگر او را زياده از حد دوست بداري،رييس تو مي شود!"،"سعي كن در عشق فرمانده تو باشي"،"بگذار هميشه كمي نگران و دلواپس باشد"كه معمولا از زبان دختران دانشجو و شبه روشنفكران شنيده مي شود،ايثار و فداكاري همراه باشد.مختصات عشقي از اين نوع معمولا حاوي مولفه هاي زيادي است.تلاش مي شود به 9 مشخصه از عشق نوع بي،پرداخته شود.
  1.      كنار گذاشتن حالات تدافعي در روابط عشق خودشكوفا:مساله ي نگراني يكي از مسايلي است كه در روابط عشقي خودشكوفا رنگ مي بازد.احساس صميميت و نزديكي تا حدي جلو مي رود كه پس از يك دوره حتي كوتاه مدت دوستي،دو طرف با يكديگر خودماني،رك و صريح مي شوند و هرگونه تامل يا درنگي در يكديگر مبني بر نگراني از خيانت و پايان رابطه كمرنگتر و كمرنگتر مي شود.در روابط از اين نوع،گرايش نزديك به صفر براي سلطه گري و تاثيرگذاري در مخاطب وجود دارد.كنار گذاشتن كامل احتياط و مراقبت از ديد روانپزشكان همانقدر بديهي است كه در نظر توده نا ممكن.معمولا افراد معمولي تمايل به حفظ فاصله،اسرار آميز بودن،پوشاندن ضعفهاي جسمي و جنسي،دورويي و فريبكاري دارند.كيفيت رضا مندي احساسي و جنسي در روابط اين نوع افراد پس از گذشت زمان طولاني تر،بهتر و بهتر مي شود.يك مساله ي مهم ديگر تعميم شركاي متعدد جنسي به افراد خودشكوفاست.چنين چيزي صحت ندارد.منينگر معتقد است:عشق با اين احساس كه مورد تقدير و تحسين قرا نگيريم،كمتر خدشه دار مي شود تا با اين احساس وحشتي كه همه ما كم و بيش از اين مساله داريم كه مبادا ديگران از ميان نقابهايمان-نقابهايي از سركوبي و وازدگي كه عرف،دين و جامعه بر ما تحميل مي كند-ببينند.همين امر ما را وا مي دارد كه از صميمت پرهيز كنيم،در يك سطح ظاهري دوستي برقرا كنيم،ديگران را ناچيز بشماريمو از قدرداني از آنها قصور بورزيم كه مبادا ناچار شوند بيش از حد از ما قدرداني كنند.
  2.     قابليت دوست داشتن و دوست داشته شدن:افراد خودشكوفا محبت مي ورزند و محبوب نيز هستند.آنها مي دانند كه چگونه دوست بدارند اما واژه عشق در نظر آنها،مبين احساس شديدي است و اين كلمه را محتاطانه به كار مي برند.آنها عشق را نه براي همه افراد كه براي معدودي از آنان به كار مي برند.
  3. همبستگي و پيوستگي سكس با عشق:سكس و عشق براي افراد شكوفا به طور همزمان و معمولا با روندي افزايشي در طول زمان در هم ادغام و تركيب مي شوند.مردان وزنان خودشكوفا به طور كلي تمايلي ندارند كه امور جنسي را به خاطر خود آنها دنبال كنند و اكثريتي از آنان،سكس را به خاطر آنكه خالي از محبت و عشق است رها مي كنند.اما لذت سكسي در بررسي زندگي اين افراد به شديدترين و وجدآور ترين نوعش وجود دارد.دگرباشها نداشتن سكس را خيلي راحتتر از افراد معمولي جامعه تحمل مي كنند و معتقدند كه سكس مي تواند همراه با بازي،شادي،و نوعي تجربه عارفانه همراه باشد.افراد خودشكوفا،هميشه و همه وقت در اوج زندگي نمي كنند.آنها معمولا در سطحي بالاتر از عموم جامعه،از نظر استرس،تنش و مشكلات و رنجهاي ناشي از درك نشدن توسط عامه و توده جامعه زندگي مي كنند.با وجود اينكه افراد خودشكوفا كمتر به سوي روابط سكسي خارج از زناشويي كشيده مي شوند اما در پذيرفتن واقعيت جذب جنسي به سوي ديگران،بسيار آزادتر از مردم عادي هستند.اينها عموما قائل به هيچ تفاوتي در نقش ها و شخصيتهاي دو جنس نيستند(همينطور همجنس در روابط همجنسگرايانه)اينان چه در زندگي و چه در سكس،مونث را مفعول و مذكر را فاعل نمي پندارند.اينان حتي فعاليتهايي در خلاف جهت فاعل يا مفعول بودن خود انجام مي دهند.معاشقه شان خارج از تعاريف فاعلي و مفعولي است.در روابط همجنسگرايان زن و دگرجنسگرايان مرد،مردان خودشكوفا و زنان همجنسگرا بيشتر و راحت تر جذب هوش،قدرت و شايستگي زنان مي شوند تا زيبايي و صفات عروسكي.به بيان كامل تر تضادها و تعارضهاي عوام در ميان اين افراد مرتفع شده است.
  4.      ائتلاف نيازهاي اساسي انساني و وجود احساس مسئوليت و مراقبت:يكي از مهمترين جنبه هاي اين روابط،ائتلاف سلسله مراتب نيازهاي اساسي موجود در دو شخص،در يك سلسله مراتب واحد است.به اين صورت بيماري يكي از آن دو،بيماري هر دوي آنهاست نه بدشانسي يكي از آنها.
  5.    صفا و نشاط در رابطه عشقي سالم:سكس در نظر اريك فروم شايد به خاطر نگاه چپ گرايانه مشهور وي بيشتر چيزي شبيه به يك پيمان شراكتي يا قراردادي في ما بين زوجين و مكانيكي بود.اما روانشناسي افراد خودشكوفا،خنده،شادي و شادماني،بازي كردن و تبديل شدن سكس به يك بازي و سرگرمي را تاييد مي كند.سكس در ميان اين افراد شبيه به بازيگوشيهاي دوران كودكي است.
  6.    پذيرش فرديت و شخصيت ديگري و احترام گذرادن به او:دوست داشتن يك فرد نه به معناي تملك او كه به معناي تصديق اوست.عشق و احترام قابل تفكيك اند.ممعمولا بسياري از ويژگي هايي كه گمان مي رود براي يك رابطه عشقي خودشكوفا باشد براي يك رابطه ي دوستي مبتني بر احترام بوده است!عادات فرهنگي از قبيل به پا خواستن به هنگام ورود يك زن به اتاق،دادن جاي خود به او،كمك به او در بيرون آوردن پالتو،دادن حق تقدم به او،و عاداتي از اين دست بيشتر از آنكه نماد زن دوستي و احترام به زنان باشد،تاكيد بر عقيده ي پوچ و قديمي"زنان ضعيفتر هستند و احتياج به مراقبت دارند"مي باشد.زناني كه داراي اعتماد به نفس قوي باشند،بر خود احترام بگذارند معمولا از اين حركات بدشان مي آيد.نقش رسانه ها در تحكيم اين نوع نگاه،قابل بررسي است كه مجال آن در اينجا نمي باشد.
  7.    عشق و تحسين به معناي تجربه هدفي:دگرباشان به همان طريقي عاشق مي شوند كه انسان نسبت به اولين ادراك قدرشناسانه خودش ار موسيقي بزرگ واكنش نشان مي دهد،از آن دچار هيبت و در آن مستغرق شده و به آن عشق مي ورزد.افراد خودشكوفا را مي توان افرادي تعبير كرد ديگر تحت انگيزش نياز به ايمني،محافظت،محبت و وابستگي ندارند چرا كه اين نيازها قبلا در آنها ارضا شده است.حالا اين سوال پيش مي آيد كه چرا بايد فردي كه محبت در او ارضا شده است عاشق شود؟!يقينا دلايل آن متفاوت از دلايل شخصي است كه عاشق مي شود براي ارضاي كمبود محبت خويش!(عشق دي)افراد خودشكوفا به منظور تكميل خود،پالايش،رشد و بلوغ بيش از پيش خود عاشق مي شوند.
  8.   كناره گيري و فرديت:واقعيت اين است كه افراد خودشكوفا به طور همزمان،فردگراترين،نوع دوست ترين و اجتماعي ترين و با محبت ترين انسانها هستند.معمولا تناقضي كه مابين اجتماعي بودن و فردگرا بودن در اذهان ايرانيان وجود دارد ناشي از اشتباهي بنيادين است.فردگرايي و اجتماعي بودن در اين نوع از افراد در طول يكديگر قرار دارند.آنها به يكديگر تكيه نمي كنند  و داراي هيچ قلاب و لنگري نيستند،از خودخواهي سالم،عزت نفسي وسيع و عدم تمايل به فداكاري هاي بدون دليل مناسب و منطقي برخورداند.
  9.     سليقه و قوه ادراك وسيع تر عشاق خودشكوفا:معمولا افراد خودشكوفا مي توانند براحتي عاشق افرادي شوند كه ديگران،آنها را به خاطر نقايص آشكارشان نمي پسندند.اين افراد به راحتي عاشق كساني مي شوند كه از جمال بي بهره اند.ديگران اين را كوري و حماقت مي خوانند اما صحيح تر آن است كه آنرا سليقه و قوه ادراك متعالي بخوانيم.آنها به فرهنگ عمومي جامعه و سنت بي اعتنا تر هستند و نيازي به برگزراي آداب و روسم ملي و ميهني و قومي نمي بينند.به لهجه،لباس،غذا توجهي ندارند.

اما در پايان بايد گفت كه بررسي هايي از اين دست به شكل وسيعي با آداب و رسوم و فرهنگ ملتها در ارتباط است و نمي توان عشق را بدون در نظر گرفتن روابط في مابين ملت،آيينها،دين،مذهب و ... در نظر گرفت.
منابع:
  1.     تمايلات و رفتارهاي جنسي انسان....دكتر بهنام اوحدي...انتشارات صادق هدايت
  2. سايت ويكي پديا انگليسي
  3. كتاب زن و سكس در تاريخ...سيامك ستوده

روانشناسي عشق...بخش نخست


بخش اول:بررسي عشق از ديد افلاطون،فرويد و اريك فروم

شايد اكثريت بر اين باور باشند كه آلفرد كينزي نخستين سكسولوگيست  كه بر مبناي آزمايش معروفش،بايسكشوال بودن اكثريتي از جامعه را مطرح كرده است.خب مي توان اين را بخشي از حقيقت دانست.آزمايش معروف تخصيص يك رده ي آزمايشي از 0 تا 6 بود بر اين مبنا كه 0 يعني دگرجنسگراي مطلق و 6 يعني همجنسگراي مطلق.بين اين دو  گرايش به هم جنس و جنس مخالف به طور نسبي بالا و پايين است.نتيجه ي آزمايش نمو دار زير است كه خود گوياست:



اما كينزي شايد اولين كسي نباشد كه مساله دوجنسگرايي طيف وسيعي از مردم جهان را كشف كرده است.افلاطون معتقد بودانسان،موجودي دو جنسي است و هر فرد،در عين حال هم نر است هم ماده!و بعدها خدايان به كيفر گناهي مرموز،انسان را به دو قسمت تقسيم كردند.افلاطون جستجوي اين دو نيمه ي گمشده را براي رسيدن به وحدانيست و اصل گسيخته شده ي خويش را عشق مي نامد.

عشق،انسان را از حالت رخوت خارج كرده،حركت مي دهد و فعاليتهاي زندگي را معمولا به طور ناگهاني،جهت دار مي كند.عشق در زندگي اكثرزنان،نقش اول و غالب را دارد.به ندرت اتفاق مي افتد كه زنان به خاطر عشق،آماده ترك تحصيل،حرفه و خانواده نباشند.اما در مردان غالبا اگر با سكس همراه نباشد  طولاني و پايدار نيست،به اين معنا كه عشق،نقش اول زندگي اكثر مردان نيست.عموما اين گونه گفته مي شود كه مردان،برون گرا،عقلاني،فعال و متمايل به تسلط و چيرگي،وزنان،احساسي،درونگرا،منفعل و عاطفي هستند.

در مطالب پيشين،به بحث مفعول و فاعل و زيستن در ساختار يك جامعه ي فاعل محور و زن ستيز،سنت و واپس گرا اشاره ي كافي شده است.جاي بحث نيست كه چطور نوع زندگي در يك جامعه مرد سالار زنان را از حركت باز مي دارد و مردان را به عنوان يگانه فاعل صاحب اختيار،باز مي شناساند و به مدد رسانه ها و اهرمهاي اجتماعي،اين نگاه را باز توليد مي كند.جنبش فمينيسم شايد در طول تاريخ،تنها نقطه اي باشد كه الناسيون ناشي از تحكيمهاي نظام سرمايه داري را بر زنان  پس  راند.به هر حال،،فرويد عشق را اساسا پديده اي جنسي مي دانست و همه ي اختصاصات آن را،"تصعيد و پالايش غريزه جنسي"به حساب مي آورد.در نظريه ي فرويد چنين مي آيد:
  •         هنگامي كه انسان به تجربه دريافت كه عشق جنسي،بالاترين خوشي ها را ايجاد مي نمايد و در نتيجه خرسندي جنسي مظهر همه كامراني ها مي گردد،به ناچار به دنبال آن شد كه در مدار جنسي خوشي هاي بيشتري به دست آورد و اين لذت سكس را،هسته ي مركزي زندگي اش بنا نهد.
در حقيقت در نظر فرويد،چيزي مثل "وحدانيت دو جنس"،"يكي شدن عاشق و معشوق"،مزخرفي بيش نيست!چنان كه در بحثي راجع به عشق انتقالي چنين مي گويد:

  • ·        عشق،پديده اي غير عقلاني است.گرفتار عشق شدن،آدمي را به سطحي نابهنجار مي كشاند.همواري با كوري محض در برابر واقعيات همراه است و وسواسو گونه از دوران كودكي،به نوجواني و جواني كشيده شده است!
اما در ادامه مسير،به اريك فروم مي رسيم.فروم معتقد است اين نگاه فرويد،مبني بر اينكه تنها تنش جسمي ناشي از فعل و انفعالات شيميايي بدن،سكس  است،صحيح نيست.او هدف تمايلات جنسي را از ميان برداشتن دردهاي اين چنيني مي داند(تنشها) و معتقد است سكس  و تمايلات سكسي نيز بايد همچون تنفس،غذا خوردن،خوابيدن به هنگام برآورده شود.همانگونه كه مي دانيم اصلي ترين مشكل زوجهاي دگرجنسگرا،مساله ي سردمزاجي زنان و ناتواني روحي-جنسي مردان است.اما مطالعات چند سال اخير نشان مي دهد كه علت اصلي اين مشكلات نه در بلد نبودن تكنيكهاي درست سكس،بلكه علت اصلي،منع ها و محدوديتهاييست كه از طرف جامعه بر هر دو جنس تحميل مي شود(عرفي-فرهنگي).

فروم مساله ي جدايي را يكي از مسايل محوري انسان مي داند.لحظه ي احساس جدايي،معمولا سخت ترين لحظه ها براي هر انساني است.مي گويد:

  • ·        در پاسخ به اين سوال كه چگونه بر جدايي غلبه كنيم و بر زندگي انفرادي خود فائق آييم و به يگانگي برسيم،بشر در طول تاريخ چندين مدل پاسخ داده است.پرستش حيوانات،قربانيهاي بشري،فتوحات نظامي،غرق شدن در تنعم و تن پروري،آفرينش هنري،عشق به خدا و يا عشق به انسان.اين جوابها هر يك تاريخ فلسفه و دين را نكامل بخشيده اند و براي هر انساني،پاسخ به اين سوال بدون شك در گرو ميزان فرديتي است  كه بدان رسيده است.
در نظريه فروم عناصر اساسي عشق عبارتند از:

  1.       دلسوزي:چنان كه به وضوح در عشق مادر به فرزند ديده مي شود
  2.      احساس مسئوليت:پاسخ آدمي به احتياجات انسان ديگر
  3.   احترام:در صورت وجود آن،احساس مسئوليت،به سلطه جويي و تملك ديگري نخواهد انجاميد.
  4.       دانايي:چراغ و راهنمايي براي دلسوزي و احساس مسئوليت

از ديد فروم،عشق مادر تقريبا بي قيد و شرط است چراكه دوست داشتن نوزاد از آنجا مي آيد كه كودك از خود مادر است و درون او پرورش يافته است.اما عشق پدر،بي قيد و شرط نيست.عشق پدرانه حالتي مشروط دارد.چنانكه شروط از جانب فرزند به سرمنزل مقصود پدر نرسد،عشق زايل مي شود.آزمايشات گوناگون اين را تاييد مي كنند كه كودك  تا 6 ماهگي چيزي به نام پدر را نمي شناسد و فقط مادر در او حس شادماني مي آفريند.اما بعد از 6 سالگي كودك،به عشق پدر،راهنمايي و حكمراني او محتاج مي شود.سرانجام انسان به جايگاهي مي رسد كه خود پدر يا مادر مي شود.
  • ·        عشق در مرحله ي نخست،وابستگي به يك شخص خاص نيست بلكه بيشتر نوعي نگرش و جهت گيري عاشقانه نسبت به جهان است نه تنها يك فرد.اگر انسان فقط يكي را دوست بدارد و نسبت به ديگران بي اعتنا باشد،پيوند او ديگر عشق نيست،يك نوع وابستگي،همكاري يا خودخواهي گسترش يافته است.

در انتهاي بخش نخست انواع عشق را بر 5 دسته تقسيم مي شود:

  1.     عشق برادرانه:عشق افراد برابر است و به يك نفر،محدود نمي شود
  2.       عشق مادرانه:عشق با ناتوانان است و به يك نفر،محدود نمي شود
  3.   عشق جنسي:شوق فراوان به آميزش كامل كه به يك نفر محدود مي شود و شايد پر چالش ترين انواع عشق باشد
  4.     عشق به خود
  5.    عشق به خدا


Tuesday, April 24, 2012

وبلاگ به اتفاق!

راستش امروز كه دانشگاه بودم يكي از دوستان قديمي و ديرين،وبلاگي را به بنده معرفي كردن كه خب البته نه در مورد دگرباشها نيست!در مورد چيز خاصي نيست...دوست من به خاطر آن حس نمايش نامه و سينمايي اش!اين وبلاگ را به بنده پيشنهاد كرد...بعد آمدم خانه وبلاگ را رويت كردم...حقيقتا چيز عجيبي است!چه در نوع نگارش،جمله بندي،ارائه مفاهيم،كاملا عجيب و غريب است.يك نمونه از نگارشهاي نويسنده ي خوش ذوق و نا متعارفمان را اينجا مي آورم با اجازه
!

- الو؟ مهندس خونه ست؟
+ خیر. قهوه خونه ست.
- گوشی رو میدین بهش؟
+ قهوه بیا تلفن با تو کار داره. از من خدافظ.
= سلام تلفن. قهوه صوبت میکنه.
- مهندس کی میاد؟
= مهندس کی میاد نیستن، گوشی رو بدم به مهندس کی نژاد؟
- نع.
(قطع میکنند.)

Monday, April 23, 2012

بي نام و عاشقانه 2


وقتي جملاتم را ناگفته،تمام مي كني
نگاهت مي كنم
تك تك اندامهاي صورتت را وا مي كاوم
مي دانم كه دست آخر،با تو تمام مي شوم

.......................................................................
سوم  ارديبهشت 1391


Friday, April 20, 2012

**مهم**راهنمای کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل متحد پناهندگی بر مبنای گرایش جنسی و هویت جنسیتی



کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل (UNHCR) به طور منظم و در راستای مقررات حاکم بر این نهاد که در موقعیت دفتر کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل، ۱۹۵۰ و همخوان با ماده 35 از پیمان مربوط به موقعیت پناهندگان در ۱۹۵۱، و ماده II در متن الحاقی در ۱۹۶۷ درج شده، ‌‌‌متونی به عنوان راهنمای مسایل حقوقی منتشر می کند.

راهنمای کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل متحد
پناهندگی بر مبنای گرایش جنسی و هویت جنسیتی
راهنمای کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل متحد
برای
درخواست پناهندگی بر اساس گرایش جنسی و هویت جنسیتی

کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل متحد  UNHCR
دایره‌ی حفاظت و مشاوره حقوقی
بخش خدمات حفاظت بین‌المللی
ژنو
۲۱ نوامبر ۲۰۰۸
برگردان به فارسی: سازمان دگرباشان جنسی ایرانی – ایرکو
  

**** 



Thursday, April 19, 2012

بي نام و عاشقانه



وقتي كه دست مي رسد به تو

پر وار مي شود
 
در آسمان عشق تو 

 پرواز مي كنم


........................................................
31 فروردين 1391

مصاحبه با آنيتا يك دختر همجنسگراي اسپانيايي:::برگرفته از سايت راديو زمانه::::

اين مطلب به طور كامل از سايت راديو زمانه برداشته شده است و در اينجا گذاشته مي شود.مطلب به قلم خانم شقايق زعفري است..

مقدمه

شقایق زعفری - زندگی همجنسگرایان همیشه با مشکلات اجتماعی و سیاسی زیادی روبه‌رو بوده است. در این میان هرچند شرایط زندگی و نحوه‌ برخورد مردم در کشورهای به اصطلاح آزاد و دموکرات اروپایی و آمریکایی با افراد همجنسگرا و ترنس‌ از شکل بهتری برخوردار است، اما این به معنای پایان مشکلات این افراد در فضاهای شخصی و اجتماعی زندگی‌شان نیست.
آنها در بسیاری از این کشورها با مشکلات زیادی برای تشکیل خانواده، ازدواج و ... روبه‌رو می‌شوند. در خیلی از موارد حق ازدواج برای همجنسگرایان وجود ندارد و در کشورهایی مانند آلمان ازدواج‌ها به صورت یک قرارداد نوشته می‌شود و شکل رسمی ازدواج یک زن با مرد را ندارد.

زندگی افراد همجنسگرا و ترنس‌ در اروپا نسبت به کشورهایی مانند ایران، صورتی به مراتب بهتر دارد، اما داشتن یک تصویر رویایی از زندگی آنها در جوامع آزاد، ناشی از کلیشه‌های ذهنی است.
در تمام کشورها سیستم به گونه‌ای بنا شده است که انسان‌ها را از شروع دوران تحصیلی‌شان در مهد کودک‌ها، کودکستان‌ها، مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها به سمت یک زندگی هترومرکزبین (هترو سکسوالیته‌ اجباری) سوق می‌دهد. بیشتر برنامه‌های تلویزیونی کودکان، بزرگسالان، سریال‌ها، کلیپ‌های موزیک، تبلیغات، کتاب‌های شعر و داستان و ... حول محور یک زندگی متشکل از یک زن و مرد می‌چرخد. این مسئله باعث می‌شود زندگی همجنسگرایان، ترنس‌ها و تمام اعضای جامعه‌ رنگین‌کمانی در حاشیه‌ زندگی اجتماعی قرار بگیرد.
نبودن امکان‌های آموزشی مناسب در این زمینه باعث می‌شود، والدین و خانواده‌ها در پذیرش زندگی فرزندان همجنسگرا و ترنس خود دچار مشکل شوند. آنها برای یافتن شغل‌های مورد علاقه خود مشکل دارند. در بعضی موارد بحران‌های زیادی را برای رسیدن به زندگی جنسی خود از سر می‌گذرانند.
همجنسگرایان و ترنس‌ها در محیط‌های شهری کوچک و روستاها مشکلات بسیار بیشتری دارند و همین مسئله باعث مهاجرت آنها به کلانشهرها و تلاش برای پیدا کردن فضای واقعی زندگی‌شان می‌شود. این مسئله را می‌توان اینگونه بیان کرد که در نهایت آنها چندان فرصت انتخاب برای زندگی و سکونت در شهرهای مورد علاقه‌شان را ندارند.
مهاجرت به شهرهای بزرگ نه تنها به معنای پایان یافتن مشکلات نیست بلکه به معنای شروع مشکلاتی جدید از نوع دیگر است. هرچند بستر زندگی در شهرهای بزرگ برای زندگی افراد همجنسگرا و ترنس‌ راحت‌تر است، اما همچنان جامعه آنها را در حاشیه نگه می‌دارد. زندگی ایشان، ناخواسته، در یک انزوای اجباری قرار می‌گیرد. نبودن محیط‌های گرم و دوستانه در شهرهای بزرگ، مشکلات بی‌شمار برای داشتن شغل مناسب، خانه و ... جزو مواردی است که می‌توان نام برد.

آنیتا بیست و هفت ساله و اسپانیایی است. او از زندگی، تجربه‌های شخصی و عقایدش می‌گوید.
چگونه پی بردی که به همجنست علاقه‌مند هستی؟
آنیتا:در دوران دبیرستان با پسری آشنا شدم و مدتی با او بودم. در دوران دانشگاه با پسری دیگر آشنا شدم و به مدت دوسال باهم بودیم. تمام آن دوران برای من پر از بحران و کابوس بود. پر از سئوال بودم و نمی‌توانستم جوابی پیدا کنم. همه‌اش فکر می‌کردم به دوست پسر خودم علاقه ندارم، اما این را هم می‌دانستم که مشکل من این نیست. شاید بهتر است بگویم سعی می‌کردم از واقعیت درونی خودم فرار کنم. بعضی روزها مطمئن بودم داشتن یک دوست دختر را به یک دوست پسر ترجیح می‌دهم، اما به خودم می‌گفتم این فقط یک اشتباه است و شاید به دلیل مشکلاتم در ارتباط با دوست پسرم اینطور فکر می‌کنم. از طرف دیگر نمی‌توانستم از این تضادهای درونی با هیچکدام از اطرافیانم حرف بزنم.
چه چیزی باعث شد مسیر زندگی‌ات را تغییر بدهی؟
از طریق اینترنت با دختری آشنا شدم. او هم دچار مشکلات و تضادهای درونی من بود. درواقع اولین کسی بود که با او در این زمینه وارد مکالمه شدم. مدت‌ها از طریق اینترنت با هم در تماس بودیم و مطالب زیادی را با هم مطالعه کردیم. مدام در این مورد بحث و گفت‌وگو می‌کردیم. در نهایت تصمیم گرفتیم همدیگر را ببینیم و این اولین تجربه‌ من و او بود. تجربه‌ای که من را بعد از مدت‌ها به آرامشی عجیب در زندگی رساند. گاهی فکر می‌کنم چرا این اتفاق در زندگی من زودتر نیفتاد، مثلاً وقتی دبیرستان می‌رفتم؟ چرا آن دوره جواب درستی برای سئوال‌های خودم نداشتم؟ حتی مدت‌ها فکر می‌کردم ترنس هستم. برای رسیدن به اطمینان در زندگی‌ام روزهای زیادی را در تنهایی و افسردگی گذراندم.
تمام این مشکلات به دلیل نبودن یک سیستم آموزشی ساده در مدارس به‌وجود می‌آید. همه چیز دور و بر زندگی ما در نهایت به یک زن و یک مرد ختم می‌شود. شاید اگر در مدرسه به من یاد می‌دادند که خانواده می‌تواند متشکل از دو زن، دو مرد و خیلی چیزهای دیگر باشد، من جواب سئوال‌های زندگی‌ام را زودتر می‌گرفتم.
به این مسئله فکر کردی، شاید روزی دوباره بودن با یک مرد را ترجیح بدهی؟
صادقانه بگویم که زندگی با یک زن آنقدر برای من عاشقانه و مهیج است که هیچوقت به این مسئله دوباره فکر نکرده‌ام، اما این را هم بگویم که هیچ چیزی در زندگی قابل پیش‌بینی نیست. در این لحظه‌ که داریم حرف می‌زنیم جواب من با یک لبخند بزرگ، "نه" است.
واکنش خانواده و دوستانت چه بود؟
اول باید بگویم که من در حال حاضر با دختری مسلمان از کشور مراکش در رابطه هستم. او مشکلات زیادی با خانواده خودش داشت و فکر می‌کرد این به دلیل شرایط خانوادگی و اجتماعی کشورش است. وقتی من از تجربه روزهای اول‌ام در مواجهه با خانواده‌ام برایش گفتم، کمی شوکه شده بود. البته عکس‌العمل خانواده من خیلی بهتر بود. من یک روز به آنها گفتم دوست دخترم به دیدن‌مان می‌آید و می‌خواهد با آنها آشنا بشود. سه ماه دعوا و مشاجره‌ داشتیم، اما کم‌کم فهمیدند که من تصمیم خودم را گرفته‌ام. حتی یک بار به‌شان گفتم اگر بخواهند به مخالفت خودشان ادامه بدهند آنها را برای همیشه ترک می‌کنم.
مدتی با عمویم در آلمان زندگی کردم و وقتی برگشتم شرایط بهتر و آرام‌تر شده بود. در مورد دوست‌هایم، واقعاً ترجیح می‌دهم به رفتارهای ساده‌لوحانه بعضی‌هاشان فکر نکنم؛ هرچند تعدادی از آنها در تمام آن مدت در کنارم بودند و همچنان دوست‌های خوب من هستند.
در زندگی اجتماعی، هموفوبیا را تجربه کرده‌ای؟
متاسفانه زیاد. شاید فکر کنی همه چیز اینجا عالی است. ولی باور کن اینجا هم می‌توانی توی خیابان، خانواده، مدرسه، دانشگاه، پارتی و ... با مردمی برخورد کنی که نمی‌خواهند در باورهای سطحی خودشان تغییر ایجاد کنند. مورد دیگری که برای خودم جالب بوده این است که من هموفوبیا را در برخورد با پسرهای همجنسگرا خیلی بیشتر دیده‌ام و می‌بینم. در هر حال من به کافه‌ها و پارتی‌های کوییر می‌روم و سعی می‌کنم فضاهای خودم را داشته باشم. ولی واقعاً این مسخره نیست که آدم‌ها برای تن‌هاشان مرزبندی ایجاد می‌کنند؟ این را هم اضافه کنم که دخترها و پسرهای زیادی با پارتنرشان به همین کافه‌ها و پارتی‌های کوییر می‌آیند و از فضا هم واقعاً لذت می‌برند.
می‌خواهم از یک زاویه دیگر به این مسئله نگاه کنیم. آیا من هم می‌توانم همراه دوست دخترم در مکان‌های تفریحی هترومرکزبین ظاهر شوم و خوش بگذرانم؟ بارها در این مکان‌ها برایم مشاجره‌های لفظی با دیگرانی که آنجا بوده‌اند پیش آمده. همیشه کسانی بوده‌اند که به زندگی شخصی من احترام نگذاشته‌اند. این را هم باید بگویم که تعریف آدم‌ها از هموفوبیا باهم متفاوت است. شاید موردی برای من هموفوبیا تعریف بشود که از نظر مثلاً برادرم آنطور به نظر نیاید. وقتی همکارم به شوخی به من می‌گوید اگر مرد نباشم نمی‌توانم یک گل درست و حسابی به رقیب‌ام بزنم، حرف او برای من مصداق هموفوبیاست.
وقتی توی خیابان دست‌ دوست دخترم را می‌گیرم و می‌بوسمش و چشم‌هایی به من زل می‌زنند، حرکت‌شان برای من معنی هموفوبیا را دارد. وقتی مادرم هنوز به من می‌گوید: "کی می‌خوای یه خونواده‌ واقعی تشکیل بدی و بچه‌دار بشی"، حرف او برای من نشانه هموفوبیاست.
چه هدفی برای آینده داری؟
من در تیم فوتبال بازی می‌کنم. البته تیم مطرحی نیست، اما برای من خیلی مهم است و دوست دارم فعالیتم را ادامه بدهم و وارد لیگ‌های مطرح اروپایی بشوم. من و دوست دخترم تصمیم داریم به زودی زندگی مشترک‌مان را شروع کنیم. البته کمی زمان می‌برد تا او خودش را با شرایط زندگی‌اش وفق بدهد و باید مشکلاتی که با خانواده‌اش دارد، کمتر بشود. یکی از مهم‌ترین برنامه‌های ما برای آینده شاید این باشد که بچه یا بچه‌هایی داشته باشیم.
پیامی برای جامعه رنگین‌کمانی ایران داری؟
مطالب و خبرهای زیادی در مورد شرایط همجنسگرایان در ایران خوانده‌ام. می‌دانم زندگی برایشان خیلی سخت است و خطرهای زیادی تهدیدشان می‌کند. ما یک جامعه بزرگ جهانی هستیم. جامعه‌ای که در آن دست در دست هم می‌توانیم با تمام این مشکلات بجنگیم. گفتن‌اش راحت است ولی خوب من بازهم می‌گویم زندگی جریان دارد. ما همیشه اینجایی که الان هستیم نخواهیم ماند. ما خودمان را هر روز بازتعریف می‌کنیم و مطمئنم شرایط روزی در ایران برای همه مردم و به ویژه همجنسگرایان بهتر می‌شود.
همه مردم با سلیقه‌ها، علایق، نحوه زندگی‌شان، شغل‌ها، ملیت‌ها و فرهنگ‌های گوناگون قابل احترام هستند. امیدوارم ما بتوانیم به زندگی‌های شخصی همدیگر احترام بگذاریم. خیلی از مشکلات در بستر جامعه با رعایت حقوق فردی و اجتماعی از بین می‌رود. آزادی حق همه مردم است. آدم‌ها بدون شناسنامه‌ سکسوال به دنیا می‌آیند. همه‌ ما باید این فرصت را داشته باشیم که زندگی جنسی، نحوه پوشش و زندگی‌مان را انتخاب کنیم.
آدم‌ها با امیدها و آرمان‌هاشان زندگی می‌کنند. من همان آدم هفت سال پیش نیستم؛ هرچند همچنان مشکلات زیادی در زندگی دارم، اما نمی‌شود زندگی را خارج از این مشکلات کشف کرد. فکر می‌کنم این جمله را در یکی از کتاب‌های پائولو کوئیلو خوانده‌ام: "انسان بايد سرنوشت‌اش را خودش انتخاب کند، نه اينكه آن را بپذيرد." من به این جمله اعتقاد دارم و یاد گرفته‌ام سرنوشت‌ام را خودم بسازم. امیدوارم همه‌ آدم‌ها به این باور برسند و روزی جهان اطراف‌مان پر از صلح و دوستی باشد.

Tuesday, April 17, 2012

با گوستاو كوربه آشنا شويم Gustave Courbet

ژان دی سر گوستاو کوربه (زادهٔ: ۱۰ ژوئن ۱۸۱۹ - درگذشت ۳۱ دسامبر ۱۸۷۷) نقاش فرانسوی بود که رهبر جنبش رئالیسم یا واقع گرایی در نقاشی قرن نوزدهم فرانسه به شمار می‌آمد. جنبش واقع گرایی با ظهور مکتب رمانتیسم در اروپا مرتبط بود و با نقاشیهای نقاشان بزرگی همچون تئودور ژریکو و اوژن دولاکروا مشخص می‌گردید.

 این جنبش با کارهای گروهی از هنرمندان برجستهٔ برخاسته از مدرسه باربیژون و با نقاشان سبک امپرسیونیسم (دریافتگری) مشخص می‌شود.در مجموع کوربه دارای نقش و جایگاه مهمی در نقاشی قرن نوزدهم فرانسه می‌باشد و به عنوان یک هنرمند خلّاق و مبتکر که به ارائهٔ تفسیرهایی پررنگ از واقعیت‌های اجتماعی در کارهایش تمایل دارد، شناخته می‌شود

جملات زیر از جمله بیانات مشهور وی هستند

من پنجاه سال عمر کرده‌ام و در این پنجاه سال، من همواره در آزادی زیسته‌ام. پس به من رخصت دهید که زندگیم را در آزادی به پایان برسانم؛ و بگذارید تا در هنگامی که من مُرده‌ام، درباره‌ام این گونه سخن گفته شود: «او به هیچ مدرسه‌ای، به هیچ کلیسایی، به هیچ نهادی، به هیچ آکادمی، و به هیچ رژیمی تعلق نداشت به جز رژیم آزادی

كوربه دو اثر بسيار مشهور دارد يكي تابلوي خوابيده ها و ديگري تابلوي سرمنشا جهان  كه هر دو به صورت رنگ روغن هستد اولي يا همان تابلوي خوابيده ها تصوير دو زن را برهنه نشان مي دهد كه در آغوش هم آرميده اند و اين تصوير تا سال 1988 اجازه نمايش نيافت.تابلوي سرمنشا هستي هم همزمان با تابلوي خوابيده ها در سال 1866 كشيده شدخوابيده ها،دارای ویژگی‌هایی همانند تعدادی دیگر از آثار او، همچون تابلوی معروف سرمنشاء جهان می‌باشد. کوربت این تابلو را نیز [همچون تابلوی سرمنشاء جهان]، در اصل به سفارش یک دیپلمات ترک به نام خلیل بیگ، خلق کرده بود.به تصوير كشيدن لزبينيسم و انجام آن به هر صورتي،تحت هيچ شرايطي مجاز نبود.
خوابيده ها  Le Sommeil
سرمنشاء هستي L'Origine du monde 
 



Monday, April 16, 2012

....وقتي حال آدم از "كير"به هم مي خورد

قصه طولاني و معنادار است.جامعه ي ما در طول تاريخ درگير يك نزاع و تناقض بيهوده بوده و هست.يادم هست اواخر دبيرستان بود كه مدرسه ي ما در يك اقدام خداپسندانه كلاسهايي مبني بر آموزش مسايل جنسي داير كرده بود.تا دلتان بخواهد از "كس"و "كون" و "كير"در مدرسه شنيده بودم و شما هم حتما زياد شنيده ايد.جايي كه مساله جالب مي شود آنجاست كه وقتي سر كلاس به طور علمي،آموزش اين مسايل شروع مي شود ناگهان مطالب علم سكسولوژي براي همين آناتوميستها(!)خنده دار مي نمايد!نمي دانم كلاس هاي دخترانه هم اينگونه بوده يا نه؟انتهاي كلاس پيش استاد آمدم و در مورد همجنس گرايي از او سوالي پرسيدم...جوابش اتفاقا خيلي جالب بود.به طور كاملا عجيبي صدايش را پايين آورد وگفت:"طبيعي است جانم...بيماري نيست!"

مثلا نمي فهمم پسري كه در روز "كير"ش را به زمين و زمان از مرد و زن گرفته تا حيوانات،حواله مي دهد،چرا تا استاد مي گويد "آلت مردانه" مي خندد؟!من در مطالب پيشين اشاره اي بر موضوع آلت پرستي(بخوانيد كير پرستي) ملت ايران داشتم.اين به نوعي دنباله ي همان داستان است.

موارد زير را ببينيد جالب است:
1)مرد ذاتا فاقد جذابيت جنسي است.زيبايي و سكسي بودن،صفتي زنانه است.

2)زنان،كير ندارند پس كردني هستند و كردني بودن صفتي حقيرانه است!

3)در گفتارهايي كه مابين مردان دگرجنسگرا مي شود،فلاني(اشاره به يك خانم)"كس" خوبي است از آنجا كه جذاب است و مثلا صورت زيبايي دارد.

4)"بيا سرشو بخور"مخاطب:مردان،"مي كنمتا":مخاطب:مردان،"خيلي كوني هستي"مخاطب:مردان،"كير منم نيست"مخاطب:زن و مرد،مابقي جملات مثل فاحشه،جنده،كوني در حالت يك مرد فاحشه،كون كش،كس كش،و ... در اين گروه جاي نمي گيرد!

پس "كير"در جامعه ي ما داراي يك تشخص است.سلطاني و سروري.اين را مي شود كاملا راحت از عبارت "كير منم نيست"به دست آورد.

5)وقتي يك مرد،پورن مي بيند كار درستي كرده است!وقتي يك مرد،از سكس هاي هر شبش روي اينترنت داستان تخيلي(!)مي نويسد،كار درستي كرده است!وقتي يك مرد كيرش از كار بيفتد(همان خواجه)،مرديش همان لحظه تمام شده و تبديل به زن مي شود!مرد بايد كيرش قد كير گرانقدر آقاي ايكس بازيگر فلان فيلم سكسي باشد،حتي اگر آقاي ايكس از آن عضوش پول در آورد و اين يكي فقط سيخ مي كند تا تخليه كند خودش را!اما اينها در مورد زنان صادق نيست.ايضا مردان همجنس گرا.(كه خب در اين مملكت اين يكي ديگر كاملا تعريف نشده است!)

6)سوراخ كون،در اين بين،حكايت بسيار جالبي دارد.براي يك پسر دگرجنسگرا عجيب است كه چرا گي ها كير خود را در "محل گوه"ديگري فرو مي كنند ولي براي همين پسر عجيب نيست كه چرا همان لحظه جذب "كون" دختر ديگري مي شود!

شبيه موارد بالا بسيار زيادند.ما و شما در نگاهمان و نفس كشيدنمان در جامعه،اينها را مي بينيم.شايد در كشوري مثل ايران،به كار بردن واژه "كير"دهها بار بيشتر از به كار بردن "كلمه دانش"است.

قصدم از نگارش اين داستان تكرار حرفهاي گذشته بود.جامعه اي كير محور و كس ستيز.در چت رومها كه مي گشتم به هر پسري كه مي خوردم بعد از يك سلام و احوال پرسي مختصر،سريعا مي رفت سراغ سكس!عجيب است...خارج از فقر ذهني جامعه اصلا تقصير ماها هم هست كه به گي ها مي گويند كوني!هر مساله اي به ناچار دو رويه دارد.يكي سمت ما و ديگري سمت جامعه.زيستگاه ما در مسايل سكسي،سراسر تناقض و مرخزفات است.بخشي از آنها كه از دين آمده و گريبان ما را گرفته،و ديگر آنكه از فرهنگ آمده و مدتها قبل از ورود اسلام به اينجا،ريشه دوانيده است.
من ديگر حالم از اين ادبيات بهم مي خورد.دلم مي خواهد در دانشگاه و جامعه،بالا بياورم.خسته ام از اينكه در روز،3000 بار "كير"بشنوم و "كس"دختر آن طرف ديوار دانشگاه،نه براي جذابيت جنسي دخترك بيچاره براي اين دوستم،بلكه براي "كردن" و "تحقير"شخصيت زنانه اش باشد.

خسته ام از تعميق روزافزون سكس هاي مجازي،لزبينهايي با سينه هاي زيبا و گرد كه جز براي مردان دگرجنسگرا به تصوير كشيده نمي شوند،پسراني با چهره هاي زيبا و بدنهايي سكسي كه هر روز در حال كردن يكي ديگرند،رسانه هايي كه حتي در جوامع آزاد،بستر مناسبي براي رشد اين خزعبلات فكري اند و وقتي در جامعه اي عقب مانده و درجازده اي مذهبي مي نشيند،مداد را به كير بدل مي كند و سر كلاس سكسولوژي پسران را مي خنداند.خسته ام از همه ي اينها...