در
اصطلاح عوام به كساني كه جرات لازم و كافي براي انجام كاري را ندارند،"تخم
ندار"مي گويند يا به اصطلاح "طرف ندارد!"كه در انگليسي هم مي شود
چيزي شبيه همين.البته خب آنقدر مردانه و از اعضاي تناسلي مرد برآمده،نيست!اينجا هم
كاري به طرح مسايل زنان و جامعه ي مرد سالار ندارم.
مساله
اين است كه "من،ندارم"شما را نمي دانم،تخم را مي گويم!شايد اگر داشتم در
خيلي از مسايل كار به دقيقه 90 نمي رسيد.گاهي هم كه ديگر مي شود دقيقه ي 121!
در نظر
بگيريد كنكورتان را داده ايد.درصدهايتان خوب است.رشته تان هم رياضي است مثلا فيزيك
70 و رياضي 55.مابقي درصدهايتان هم همه را راضي مي كند.پيش اولين مشاور مي رويد مي
گويد آقا/خانم برق!دومي مي گويد خانم/آقا برق!نشد ديگر مكانيك!تهش خداوكيلي
عمران!!ديگر بحث نكن...!هيچ كس نمي گويد برق چيست ولي همه مي گويند برق!!آنجا
داستان جالبتر مي شود كه فلاني(بخوانيد ننه يا بابا!)مي آيند مي گويند آقاي X ماهي ده
مليون تومان حقوق مي گيرد...پسرم/دخترم!رشته اش هم برق بوده اصلا پيام نور
خوانده!!!حالا ببين به كجا رسيده ؟
بعد
تشريف مي آوريد دانشگاه...اگر شبيه دانشگاه ما باشد از فضاي سبز عجيب و غريب تا يك
ماهي سرگرم فضا هستيد.يك روز كه همچنان سرگرم فضاي سبز هستيد،باد از آن سو
وزيده،مي رود داخل پيچ و تاب دو تار موي بيرون اولين دختري كه كلا در عمرتان ديده
ايد(حالا اگر مذهبي يا با حجب و حيا بوديد و دگرجنسگرا باشيد)و يك دل نه صد دل
عاشقش مي شويد...اما خب نمي دانيد كه آن بدبخت دنبال دوستي است نه عشق!اين گونه مي
شود كه شما طرف را در رختخواب تجسم مي كنيد،رنگ كرستش را زير نور آفتاب از مانتوي
سفيدش مي بينيد،رنگ شورتش را در خواب حدس مي زنيد،شبها كيرتان با تصور سكس با او
شق مي شود و احيانا اولين آبتان آنجا در مي رود از دست!ولي دخترك بدبخت فقط روزي
يكبار با شما سلام عليك دارد و بعد از آن اصلا شما در ذهنش نيستيد!!اگر گي باشيد
كه كونتان پاره است..باز هم بايد در ظاهر عاشق اين دختركان شويد و مثلا جلوي
دوستانتان درست همان لحظه كه كون خوش نقش پسر بقل دستي دارد كير شما را شق مي
كند،از سينه هاي بزرگ و خوش دست(با يك حالت تهوع پنهان!) دختر ته سالن تعريف كنيد!
لزبين
تشريف داريد؟شرمنده آن را ديگر نمي دانم...!!اگر لزبينهايي هستند كه در دانشگاههاي
ميهن مزخرف اسلامي(!) بودند بيايند يك نظراتي بگذارند.با سپاس
خلاصه
آنكه بعد از جلب توجه به اندامهاي سكسي مردم و فضاي سبز،گروهي از دوستان مثل من
وارد فعاليتهاي سياسي مي شوند.يادش گرامي،استادي داشتيم در دبيرستان مي گفت سراغ
دو چيز كه دو "س" دارند نبايد رفت!يكي "سكس" و ديگري
"سياست"!خب در مورد اولي شايد مقتضاي سن بود،بهتر بود به درسمان مي رسيديم،ولي دومي را حقيقتا راست مي گفت.وارد
اين داستانها كه مي شوي بسته به تايپ ورودت به آنها،مثلا يكي از در شعر،يكي از در
فلسفه،ديگري از در داستان نويسي،هر كسي جوري پيش مي رود.يكي در نشريه،ديگري
سخنراني،آن يكي دبيري و ... .اما با هر تايپي كه وارد شوي از يك سوراخ خارج مي شوي و آن بدبختي است!همه جايت مي شود
دغدغه ي ملت!ملتي كه خودش دغدغه ي هيچ ندارد!كم كم از اكثريت جامعه دور ميفتي...
اگر
دگرباش باشي و اهل مطالعه،خدا پدر پدربزرگت را بيامرزد!خودت رسما انصراف بده!!
از فضاي
سبز و كير فلاني و كس بيصاري كه بگذريم و از فعاليتهاي سياسي،زنده بيرون
بيايي،تازه مي روي دنبال درس!كتابهايت را باز مي كني مي ريني به خودت!!
تا به
خودت بيايي مي بيني دسته ي بيل تقريبا به زير گردنت رسيده است!!
يك دو
سالي مي گذرد مي بيني جذبش نمي شوي!بيل هم كه ديگر خيلي وارد شده است!مي بيني آنها
كه انجمن مثلا اسلامي نرفته اند درسشان تمام شده است،تو ماندي و مشتي خزعبلات
فكري!خودت را كه مرور مي كني هر چه مي گردي برق نمي يابي!همه اش شعر بوده و موسيقي
و ادبيات!وگرنه تو را به انجمن چه؟!تويي كه فقط مي نشستي شعر مي گفتي و گاهي مساله
اي حل مي كردي،گوه مي خوري بروي بشيني برقي كه امتحان پايان ترم كارگاه توزيع
هوايي اش را در ارتفاع 24 متري بر بالاي يك دكل ازت مي گيرند!
تخم هم
نداري نصراف بدهي بروي دنبال زندگي خودت!رشته ي مورد علاقه ات!همين است كه ندارم!
در ميان
همه ي اين سطور صدها سطر مي توان نوشت.بماند...تويي هم كه كنكور داري بخواني
نخواني فايده اي برايت ندارد!اراده ي جامعه تو را مات مي كند!
اگر كسي
رياضي را 100% بزند دليل بر اينكه رشته ي رياضي برود نيست!چه،ربات هم مي تواند
همين كار را انجام دهد.خلاقيت و استعدادت را درياب!